خواجه شمس الدین محمد ملقب به ((حافظ)) در سال 727 ه.ق در شیراز متولد شد
حدود سی و پنج سال پس از وفات سعدی شاعر پرآوازه ی ایران. راجع به زادگاه
پدرش میان تذکره نویسان اختلاف است عده ای او را کمال الدین از اهالی
تویسرکان میخوانند و عده ای بهاالدین از مردم اصفهان ولی اکثر مولفین نام
دوم را قبول دارند.گویند مادرش کازرونی بوده و در نزدیک دروازه ی کازرون
شیراز سکنی داشته جد ایشان از کوپای اصفهان در ایام اتابکان به شیراز
آمد.در سال ولادت خواجا یعنی در سال 727ه.ق سلطان ابوسعید چنگیزی آخرین
ایلخان نامی مغول فرمانروای کشور ایران بود و در این عهد پایه ی امارت
سربداران و چوپانیان و ایلکانیان نیز ریخته شد و در چنین دورانی بود که
خواجه پا به عرصه ی وجود نهاد. راجع به تحصیل وی اشارات مبهمی است که در
محفل درس استادانی چون قوام الدین عبدالله مشهور به شاه قوام الدین
(متوفی772ه.ق) فیضی کامل یافته و به شهادت محمد گلندام که در محفل درس آن
استاد بوده با آثار فکری علمای بزرگ چون جارالله زمخشری و مطرزی و بیضاوی
و سکاکی مانوس بوده و میکوشیده بنای آثار جاوید خود را بر پایه ای متین
استوار سازد. شیخ جمال الدین ابو اسحاق فرزند شرف الدین محمود شاه اینجو
که خود از خاندان خواجه عبدالله انصاری میدانست مملکت فارس را بدست آورد و
با مساعدت خواجه قوام الدین حسن تمعاجی بر حکومت دست یافت او که خود نیز
در سخنوری دستی داشت بقدرت طبع خواجه حافظ پی برده او را به دربار خویش
جلب کرد اما قتل شیخ ابو اسحاق از لطمه های زندگی حافظ بود و مدتها پس از
آن در زمانی که اهالی شیراز در چنگال تعصب امیر محمد اسیر مانده بودند مرغ
اندیشه خواجه مجال پر افشانی نداشت و وی این چنین میسرود.....
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
ایام
بر حافظ گذشت تا بالاخره شاه شجاع و شاه محمود پس از کور کردن پدر مملکت
را میان خویش قسمت کردند شاه شجاع در شیراز به حکومت رسید و اهالی فارس را
از نعمت آزادی بهره مند کرد که حافظ از دوران اینگونه میگوید...
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده بگوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش ........
و
اما زندگانی شخصی حافظ....ظاهرا خواجه تا اواخر عمر شریف مجرد زیسته و از
نعمت تشکیل خانواده بی بهره بوده و در این غزل اشتیاق خویش را به اختیار
کردن همسر نشان میدهد
در همه دیر مغن نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
........
اگر
این افسانه حققیت داشته باشد که معشوقه ی وی شاخه نبات نام داشته باید گفت
بالاخره او را به عقد خود در آورده از مصاحبتش کمال رضا مندی را ابراز
نموده در تاریخ است که حافظ را پسری بوده به نام شاه نعمان که به تجارت
میپرداخته و در هندوستان فوت گردید و در برهان پور مدفون.
و وی را
فرزند دیگری بوده که او را به مکتب سپرده و آرزومند بوده که از چراغ وجود
خویش شمع فروغ بخش دیگری برای جامعه بیفروزد ولی روزگار آن فرزند گرام را
از دامان پدر گرفته بدامان خاک سپرد....
دلا دیدی که آن فرزانه فزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش فلک برسر نهادش لوح سنگین
و اما مصیبت دیگر خواجه فوت همسر عزیزش میباشد که در وفات وی چنین سرود...
آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فرو کش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود
و
در نهایت خواجه حافظ شیرازی شاعر پر آوازه ی ایران در سال 791ه.ق در شیراز
وفات نمود و مدفن او اینک در گردشگاه معروف به مصلی(حافظیه) در شیراز
میباشد
قدم دریغ مدار از جنازه ی حافظ اگرچه غرق گناه است میرود به بهشت
:: موضوعات مرتبط:
,
,
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25